«و ما افاء الله علي رسولهمنهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا رکاب ولکن الله يسلط رسله علي من يشاء واللهعلي کل شيء قدير ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذيالقربي واليتامي والمساکين وابن السبيل کي لايکون دوله بين الاغنياء منکم و ماآتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب; (1) وآن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [شما براي تصاحبآن] اسب يا شتري بر آن نتاختيد، ولي خدا فرستادگانش را بر هر که بخواهد چيرهميگرداند و خدا بر هر کاري تواناست.
آن چه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول وخويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [اين اموال عظيم]در ميان ثروتمندان شما دستبه دست نگردد! آن چه را رسول خدا براي شما آوردهبگيريد [و اجرا کنيد]، و از آنچه نهي کرده خودداري نماييد; و از [مخالفت] خدابپرهيزيد که خداوند کيفرش شديد است!» همه آن چه که براي رسول خدا(ص) درمسائل حکومتي بوده مال ائمه بعدي هم هست و بعد براي جانشينان آنها است.
و شايد سر اين که لام در سه جا تکرار شده است و در موارد بعدي تکرار نشده هماين باشد: «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي» اينها همه لام دارد اما بقيه که همه مصرف کنندهاند به نام «واليتامي والمساکينوابن السبيل » هيچ کدام لام ندارد، چون اينها مصرف کنندهاند اما «الله و رسولالله و لذي القربي» زمامدار اين کارند يعني بايد در اختيار اينها قرار بگيرد،هم سهم خود را دريافت کنند هم سهام سه گانه واليتامي والمساکين وابن السبيل رابپردازند. در جاهايي هم که فرموده است: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول» اينتکرار نشان ميدهد که رسول دو سمت دارد و از دو جنبه بايد او را اطاعت کرد: يکيپيام رساني «اقيموا الصلاه» سمت ديگر وي اين است که امام و رهبر مردم است. ازآن جهت که پيام خدا را ميرساند اطاعت او همان اطاعتخداست. نحوه ابلاغ هم اينگونه است که ميگويد: اي مردم خدا فرموده است: نماز بخوانيد اما از آن جهت کهميفرمايد من «اسامه بن زيد» را فرمانده لشکر کردهام از بعد رهبري است، لذابراي رسول، غير از جنبه رسالت جنبه امامت و رهبري هم هست. همه آياتي که مسائلمالي را مطرح ميکند ناظر به جنبه رسالت رسول نيستبلکه ناظر به جنبه امامت ورهبري اوست.
بعضي از علماي اهل سنت ميگويند تعليق حکم بر وصف مشعر عليت است، اين مال چونمال رسول است وقتي او رحلت کرده است ديگر آن چه هم که به او تعلق ميگرفته ازبين ميرود. اين ديگر مثل فيء، خمس و امثال آن نيست. فقط آن چه که براي واليتاميوالمساکين وابنالسبيل مانده است، باقي است. منظور از ذيالقربي هم سادات فقيرندچون ذي القربي به صورت واليتامي والمساکين وابن السبيل تشريع شده است. غافل ازاين که اين اوصاف مال رسول به ما انه رسول نيست; يعني مربوط به بعد رسالتپيامبر(ص) نيستبلکه مربوط به رهبري ايشان است.
رسول از آن جهت که رسول است پيام الهي را ميآورد، احکام نماز، روزه، حج وساير احکام الهي را ابلاغ ميکند، اما چند کار ديگر هم دارد که مربوط به رسالتايشان نيست، مثل وضع مقررات، انجام کارهاي اجرايي، جنگ، صلح، تعيين فرماندهلشکر و مسوول امور مالي و فرهنگي و... . اينها مربوط به جنبه رهبري رسول است.
پس رسول سه کار دارد: يکي اين که قوانين کلي را دريافت ميکند و به مردم ابلاغميکند; که مربوط به جنبه رسالت اوست. اين قوانين کلي حلالش تا قيامتحلال و حرامشتا قيامتحرام است. کار ديگر ايشان وضع مقررات است; مثلا ميگويد ما در اين چندسال با فلان گروه جنگي نداريم با فلان گروه صلحي داريم يا افراد را به سمتهايمختلف نصب ميکند فرمانده لشکر مسوول امور مالي و... يا مالهايي را که به دستشآمده است تقسيم ميکند. در اين تقسيمهاست که مثلا ميبينيم روزي فقط به مهاجرميدهد و به انصار اصلا چيزي نميدهد. در همين کارهاي اجرايي پنجبرخورد گوناگوندر پنج قضيه از رسول اکرم(ص) نقل شده است; يعني در برخورد با يهوديان بنينضير،بنيقريظه، بنيقينقاع، خيبر و مشرکين مکه برخوردهاي متفاوتي از پيامبر ديده شد.
اينها کارهاي اجرايي است. کارهاي اجرايي و وضع مقررات، به رسالت آن حضرت ارتباطندارد به امامت و رهبري او، از آن جهت که زعيم مسلمين است مرتبط است. اين آيهانفال و خمس و فيء و آيه «خذ من اموالهم صدقه تطهرهم» همه اينها به جنبهرهبري پيامبر(ص) برميگردد; يعني اين که به مردم ميگويد:
«اقيموا الصلاه و آتوا الزکاه» از جنبه رسالت اوست، پيامبر(ص) اين قانون رااز خدا تلقي کرد و به مردم ابلاغ نمود، اما آنجا که اجرا ميکند «خذ من اموالهمصدقه تطهرهم» اين کار اجرايي استيا آن جا که عدهاي را به عنوان والعاملينعليها (کارگزاران زکات) نصب ميکند، اين کار اجرايي است. گرفتن زکات و انبارکردن و توزيع آن، از کارهاي اجرايي است و مربوط به جنبه امامت اوست نه رسالت.
اين قطع شدني نيست اگر قطع شدني باشد معنايش آن است که قرآن و دين معاذ اللههمان سواد علي بياض است که فقط تلاوتش مانده است و همه آن ادلهاي که ميگويدبشر به قانون الهي نياز دارد رختبرميبندد و چون آن ادله قوي است و اختصاص بهزمان خاصي ندارد پس همه احکام الي يوم القيامه، باقي است. بشر حکم ميخواهد وحکم غير خدا هم حکم جاهليت است. پس تنها حکم خداست «افحکم الجاهليه يبغون ومن احسن من الله حکما لقوم يوقنون» (2)
پس آن چه که در بعضي از تفاسير اهل سنتآمده است که اين حکم، مخصوص رسول است و چون رسالت رسول رخت اگر گفتيم درستاست که بشر قانون ميخواهد ولي اين گونه نياز تا سال 250 هجري است، از آن به بعدقوانين اجرايي نميخواهد بلکه فقط به عبادات نياز دارد. معلوم ميشود آن دو قرن واندي هم باطل بوده است، چون اگر چيزي حکم عقلي شد براي هميشه است. مساله نبوتو امامت و نياز بشر به قانون، حکم نقلي نيست پس حکم عقلي است.
بربسته استبا رحلت آن حضرت ديگر اين حکم نيست، نادرست است چون از تفاوت بينحکم رسالت و حکم امامت و رهبري، غفلت کردهاند.
پشتوانه اين رسالت چيست؟ براي انبيا عليهم الصلاه و السلام يک مقام معنوي است که آن را بهولايتياد ميکنند و يک مقام اجرايي، رسالتيک مقام اجرايي استيعني تبليغ کردن،حکم را بيان کردن و مانند آن. ارواح طيبه اين بزرگان تا قوي نشود و ولي حق نشود(ولي يعني قرب)، در تلو لطف حق قرار نگيرد و متقرب به الله نشود هرگز قدرتخبريابي ندارد. رسالت آخرين مرحله اين بزرگان است. بالاتر از رسالت، نبوت است وعميقتر از نبوت، ولايت است. ولايتيک امر قرار دادي نيست، وقتي روح ولي، قريب ونزديک ذات اقدس اله شد آن گاه گزارشها را دريافت ميکند، اين پذيرش گزارش رانبوت ميگويند. پس نبوت، خبريابي است، وقتي اين خبرها را به مردم ابلاغ کرد رسالتاست. پس رسالت، پايينترين مساله است و نبوت مرحله وسطا است. عميقتر از همهولايت است و اگر کسي بخواهد رسول بشود حتما بايد نبي باشد، ممکن است کسي نبيباشد ولي رسول نباشد، اما ممکن نيست کسي رسول باشد و نبوت را نگذرانده باشد.
لذا وقتي حضرت فرمود: «الا انه لا نبي بعدي» همان طوري که ختم نبوت را اعلام کرده استختم رسالت را هم اعلام کرده است.
پشتوانه همه اين مقامهاي اجرايي آن مقام ملکوتي است که انسان وقتي به آن مقامرسيد ميشود ولي الله، از آن به بعد از نظر کارهاي اجرايي تقسيم ميشود اين کهاحيانا در زيارت شريفه جامعه کبير يا ساير زيارات هست که: نور شما و انوار شمايکي بود، طابت و طهرت، بعضها من بعض، شما يک نور بوديد. اين ها همه ناظر بهمقام ولايت است. گرچه از نظر نبوت و رسالت ميانشان فرق است; فقط وجود مبارک رسولخدا(ص) رسول است آنها بايد اطاعت کنند ولي از آن جهت که يک نورند در آن جا هرچه را که حضرت ميشنود ديگران هم ممکن استبشنوند و هرچه را که حضرت ميبيندديگران هم ممکن استببينند. جريان معروفي که در خطبه قاصعه هست اين را همتاييد ميکند.
خطبه قاصعه مفصلترين خطبهاي است که در نهجالبلاغه آمده است. البته ميدانيد آنچه که در نهجالبلاغه آمده عصارهاي از اين خطبه است مثل عهدنامه حضرت امير(س) بهمالک اشتر، که آن هم عصاره اين عهدنامه است وگرنه در تحفالعقول که قبل ازنهجالبلاغه نوشته شده است مفصلتر از نهج البلاغه اين عهدنامه آمده است. علت ايناختصار هم آن است که مرحوم سيد رضي رضوان الله تعالي عليه فقط به جنبههايبسيار بليغ مطالب اميرمومنان(ع) نظر داشته است لذا فقط قسمتهاي برجسته خطبهها ويا نامهها را آورده است.
به هر جهت، حضرت در اين خطبه، در آن جا که فضايل خود را ذکر ميکند ميفرمايد:
من از دوران کودکي با رسول خدا(ص) همراه بودم، از همان دوران شيرخوارگي يکفرشته بسيار عظيمي پيامبر(ص) را تاييد ميکرد. «اعظم ملک من ملائکته يسلک بهطريق المکارم و محاسن الاخلاق العالم ليله و نهاره» من با پيامبر بودم، پيامبرهم با اعظم ملک الهي بود که شبانه روز در تحت تدبير آن حضرت بود.
«و لقد کنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لي في کل يوم من اخلاقه علما ويامرني بالاقتداء به و لقد کان يجاور في کل سنه بحراء». هر ساله پيامبر(ص) بهکوه حرا ميرفت: «فاراه ولا يراه غيري» فقط من ميديدم که او در کوه حراء هرساله معتکف ميشود. فقط من ميديدم کسي مواظب آن حضرت نبود. «و لم يجمع بيت واحديومئذ في الاسلام غير رسول الله صلي الله عليه و آله و خديجه و اناثالثهما» تنها خانهاي که اعضايش مسلمان بودند همين ما سه نفر بوديم. آن گاهفرمود: «اري نور الوحي و الرساله و اشم ريح النبوه» من نور وحي و نور رسالترا ميديدم و بوي نبوت را استشمام ميکردم. «و لقد سمعت رنه الشيطان» من نالهاياز شيطان شنيدم «حين نزل الوحي عليه» وقتي وحي نازل شد، من ناله شيطان راشنيدم. «فقلتيا رسول الله ما هذه الرنه» پرسيدم: اي پيامبر(ص) اين ناله چيست؟ «فقال هذا الشيطان قد ايئس من عبادته» فرمود: اين ناله ياس شيطان است، چونفهميد که ديگر در اين سرزمين عبادت نميشود. آن گاه به من فرمود: «انک تسمع مااسمع و تري ما اري الا انک لستبنبي ولکنک لوزير و انک لعلي خير» (3) يا علي هرچهرا که من ميشنوم تو ميشنوي هرچه را که من ميبينم تو ميبيني اما تو وزير مني،نبي نيستي. نفرمود تو ولي نيستي فرمود تو نبي نيستي، چون نبوت بين ولايت و رسالتاست. بنابراين پشتوانه اصلي اين مقامها همان ولايت است. اما آنچه که در اين آيهمطرح است مربوط به ولايتبه آن معنا که ولي الله باشد نيست، ولايت غير از واليبودن است اين والي بودن يک کار اجرايي است که از آن به عنوان رهبري ياد ميشوداما آن ولايت تکويني حساب ديگري دارد، آن ولايت ريشه نبوت و رسالت است. اما دراين آيه مورد بحث منظور، والي بودن و کار اجرايي کردن است، و اين مقام قطع شدنينيست وگرنه هرج و مرج پيش ميآيد. بر همين اساس در ذيل همين آيه7، سوره حشرفرمود: «و ما آتيکم الرسول فخذوه و ما نهيکم عنه فانتهوا».
اين هم از موارد اختلاف بين شيعه و اهل سنت است «ما آتيکم الرسول» يعني هرچهرا که رسول به شما داد بگيريد و هر چه را که نهي کرد منتهي بشويد. اهل سنت نوعامثل امام فخر رازي که از اشاعره است در «التفسير الکبير» و زمخشري کهاز معتزله است در «کشاف» و همراهان اين دو فکر نيز به همين گونه معناکردهاند که اين «ما اتيکم» يعني هر اندازه مالي که از آن فيء به شما داد قبولکنيد و هر اندازه که نداد اعتراض نکنيد. چرا اين چنين معنا ميکنند؟ چون اگرچيزي از حضرت رسول(ص) نقل بشود و در قرآن ريشه ظاهري نداشته باشد آنها بگويندکه شما هم معاذالله مثلا روي اجتهاد خود اين حرف را زدهايد ما هم صاحب نظريم.
اين که گاهي به پيامبر ميگفتند آيا وحي نازل شد يا با نظر خودتان اين حرف رازديد براي اين که بگويند اگر وحي است ما قبول داريم و اگر روي نظر گفتيد شما هميک نظر داريد ما هم يک راي داريم. اين که ميگويد: «حسبنا کتاب الله»
نميخواهد عترت را از بين ببرد بلکه ميخواهد رسالت را از بين ببرد، چون اين حرفرا در حضور صاحب وحي گفت نه يعني ما تو را قبول داريم هرچه تو گفتي ما قبولداريم اما بعديها را قبول نداريم اصلا در موردي واقع شد که ميخواهد بگويد مابرهان منهاي پيامبر را قبول داريم، پيامبر(ص) رسالتش را قبول داريم هرچه را وحياستبه عنوان قرآن شنيد به ما تحويل بدهد بعد کاري نداشته باشد. آنها در اين حدگفتند نه اين که هم رسالتحضرت را قبول داشته باشند و هم رهبري و والي بودن وامامتاش را، اما بعد درباره بعديها شک کرده باشند، نه اصلا چنين نيست، چونبعديها که نگفتند قلم و دوات حاضر کنيد تا ما بنويسيم اين را خود رسول الله(ص)
فرمود. اينها نه تنها ميخواستند بگويند قرآن بس است ما احتياجي به مضمون نامهنداريم بلکه خواستند بگويند ما احتياجي به نوشتن تو نداريم. بازگاهي در رواياتبه صورت پراکنده هست که از حضرت سوال ميکردند که: آيا از خودت گفتي يا وحي است؟
يعني اگر از خودت گفتي تو يک نظر داري، ما هم يک نظر داريم.
اينها باورشان شده بود که رسول خدا «ما ينطق عن الهوي» (4) است.
پس برادران اهل سنت آيه «و ما آتيکم الرسول فخذوه و ما نهيکم عنه فانتهوا»
را اين طور معنا ميکنند که هر چه رسول از فيء و مسائل مالي به شما داد بپذيريد،نداد هم اعتراض نکنيد. اما شيعه اين طور معنا نميکند بلکه ميگويد: اين «ما»
اطلاق دارد يک، ذيل هم قرينه اطلاق صبر است دو، بيان آن اين است که «ما آتيکمالرسول» هر چيزي که رسول به شما «ايتا» کرد: از قانون، مقررات، احکام الهي،مال بگيريد، چون کلمه «ايتا» در همه موارد است. اين که گفته ميشود «خذوا ماآتينکم بقوه» (5) اين که خدا به بنياسرائيل ميفرمايد: «خذوا ما آتينکم» يعني بهشما مال و يا قوانين و مقررات و احکام داديم، بگيريد، در اين مورد هم اگرميفرمايد: «ما آتيکم الرسول فخذوه» اين «ما» مطلق است آيه هم همين مورد راميگيرد اگر حکمي کرد، مقرراتي داشت، سمتي داد اينها همه «اتا» است.
پس هم کلمه «ما» مطلق است و هم صيغه «آتا» توان اطلاق را دارد. اما شهادتذيل اين است که فرمود: «و ما آتيکم الرسول فخذوه و ما نهيکم عنه فانتهوا» اين«ما نهيکم» که ظهورش در مقررات و قوانين خيلي قوي است گاهي ميفرمايند که«فامنن او امسک بغير حساب» (6) اگر خصوص مال باشد بايد هرچه داد بگيريد و هر چهنداد صبر کنيد و اما وقتي ميفرمايد: «ما نهيکم عنه» يا دستور ميدهد که شما ازاين مال فاصله بگيريد يا قانون وضع ميکند نهي دارد; يعني مناهي رسول را مثلاوامر رسول بگيريد. اين مناهي رسول همانطوري که در کارهاي اجرايي حضور و ظهوردارد در قوانين و مقررات هم حضور و ظهور دارد پس آن چه که زمخشري از معتزلهيا امام رازي از اشاعره گفتهاند که اين مخصوص مسائل مالي است، تمام نيست،بلکه اطلاق «ما» و «آتا» هر دو را شامل ميشود و ذيل آيه هم تاييد ميکند.
بنابراين هر چه را که حضرت بفرمايد حجت است و هر مالي هم که حضرت به هر کهبدهد يا ندهد حجت است نه ميتوان به کارهاي اجرايي آن حضرت اعتراض کرد و نه بهکارهاي تعليمي ايشان.
اين کار همان طوري که مرحوم امين الاسلام طبرسي اشاره کردهاند بعد از وجودمبارک حضرت رسول به ائمه(ع) ميرسد تا اين جا در مجمع البيان هست که بعد از حضرتبه ائمه قائمين مقام او ميرسد اما ميتوان گفت چون براهين، مطلق است و هرگز دينتعطيل بردار نيست اين ائمه دو قسماند; ائمه بالاصاله که معصومين عليهم السلاماند و ائمه بالطبع که جانشينان آنها هستند. اين سمت را هر کدام از ائمه يکي پساز ديگري حفظ ميکردند و ميگرفتند، کارهايي که مربوط به امام قبلي بود امام بعديبه عهده ميگرفت; مثلا آن چه را که مرحوم صدوق رضوان الله عليه در کتاب شريف«من لايحضره الفقيه» ذکر ميکند که ائمه، هر سمتي که براي امام قبلي بود بهعهده ميگرفتند و هرکاري که مال شخص امام قبلي بود به ورثه او واگذار ميکردند.
در جلد دوم «من لايحضره الفقيه» (چاپ چهار جلدي، ص23، روايت 14) آمده است کهابي علي ابن راشد حضور امام هادي(س) امام دهم رسيدو عرض کرد «انا نوتي بالشيءفيقال هذا کان لابي جعفر(ع)» گاهي بعضي از اموال را پيش من ميآورند و ميگوينداين مال ابيجعفر است (منظور از اين ابيجعفر ابيجعفر ثاني استيعني امام جواد(س)
امام محمد تقي ع ما چه کنيم، قبول کنيم يا نه؟ امام فرمودند: شما از کسانيکه اين اموال را ميآورند توضيح بخواهيد هر مالي که به عنوان سهم امام يا فيء وانفال بود; يعني هر چه جزء شوون امامتبود که در اختيار پدرم قرار داشت آن فقطبه من ميرسد و اما اموالي اگر مال پدرم بود نه به سبب امامتبلکه مال شخص اوبود او ميراث است و به ساير ورثه ميرسد.
حال اگر کسي بگويد اين احکام فقط مربوط به همان صدر اسلام بود و ديگر اينمسائل خمس و فيء و انفال و امثال ذلک را بايد گرفت ميماند يک سلسله عبادتهايخشک شخصي. اين همان مصداق کامل انفکاک دين از سياست است.
آن وقت آن همه ادله و براهيني که بشر به پيغمبر و قانون و قانونگذار نيازدارد همه عبثخواهد شد و فقط در آن چند سال صدر اسلام محصور ميشود. اگر دليلعقلي، تاريخي شد و تخصيص پذير گشت، يقين داشته باشيد که دليل عقلي نيست، چونعقليه الاحکام لاتخصص دليل عقلي را نميتوان تاريخي کرد، مال آن زمان است اگر بشرقانون ميخواهد و قانون بايد الهي باشد اين بايد عملي باشد.
اگر گفتيم درست است که بشر قانون ميخواهد ولي اين گونه نياز تا سال 250 هجرياست، از آن به بعد قوانين اجرايي نميخواهد بلکه فقط به عبادات نياز دارد.
معلوم ميشود آن دو قرن و اندي هم باطل بوده است، چون اگر چيزي حکم عقلي شدبراي هميشه است. مساله نبوت و امامت و نياز بشر به قانون، حکم نقلي نيست پسحکم عقلي است. اگر حکم عقلي شد اين همان است که ميگويند در احکام عقلي سالبهجزئيه نقيض موجبه کليه است، موجبه جزئيه نقيض سالبه کليه است، اما در احکامنقلي، سالبه جزئيه مخصص موجبه کليه است، موجبه جزئيه مقيد سالبه کليه است، هيچتعارضي بين سلب کلي و ايجاب جزيي چه در اطلاق و چه در عموم، در ادله نقلي اصلانيستباب تخصيص و تقييد واضح است. اما اگر مسالهاي نقلي نشد بلکه عقلي شد وچون «عقليه الاحکام لاتخصص» اگر کسي گفت اين قانون براي آن وقتبود يعني اصلاقانون نيست وقتي اصلا قانون نبود اصل برهان عقلي، ويران ميشود، لذا اين آيه کهفرمود: «ما آتاکم الرسول» در واقع رسول بما انه والي است نه رسول بما انهرسول، چون رسول بما انه رسول احکام مطلق را اطلاق ميکند نه کارهاي جزيي، کارهاياجرايي را بما انه والي انجام ميدهد و اين هم هرگز قابل انقطاع نيست.
ادامه دارد
1- حشر (59) آيه 7 6.
2- مائده (5) آيه 50.
3- نهج البلاغه صبحي صالح خطبه192.
4- نجم (53) آيه3.
5- بقره (2) آيه93.
6- ص(38) آيه39.